«هویت» بخشی جداناشدنی از شخصیتی است که میتوان تبلور آن را در رفتار و ژست آدم ها یافت. حتی اعتماد بنفس و یا نامی که تو را با آن صدا می زنند.
اینکه وقتی نامت را در یک جمع با صدای بلند بخوانند و عدهای ناخودآگاه سر را برگردانده و دنبال یافتن مصداق آن باشند ، دست و پای تو را می لرزاند و یا تو را محکم و استوار با انبوه چشمانی کنجکاو به جلوی جمعیت فرا می خواند.
اولین بار نام «گرجستان» را در تاریخ معاصر ایران یافتم ،در کتاب درسی.اما هیچگاه فاصله جغرافیایی آن را تا خوزستان نتوانستم برای خودم ،توجیه نمایم. گاهی این کنجکاوی مثل یک برق در ذهنم، سایه می افکند اما زود می رفت و انگیزهای به دنبال خودش نمی آورد. یک سوال بود و یک «فامیل» مثل بسیاری از فامیل هایی که بارها به گوشم خورده اند و مصداق جغرافیایی آنها چندان مرا کنجکاو نساخته است: حجازی، کاظمینی، اسکندری، بحرینی، نجفی، مکی زاده و…
شاید تنها زمانی که در دوره دبیرستان بحث گرجستان پیش می آمد برخی از همکلاسی ها با اشاره، تلفیقی از نام مرا در آن لحظه با مزاح درمی آمیختند: لبخندی ، خنده ای و رد می شدند .
حالا درمییابم که با فاصله ای صدها کیلومتر کسانی که در فامیل با من اشتراک دارند، کنکاش می کنند تا دریابند: تاریخ و جغرافیا چگونه سرنوشت ما را از ریشه تا کجا شاخ و برگ داده است. تاریخ به دوران صفویه و جغرافیا تا کوه های زاگرس و از آنجا به سمتِ دزفول و شوش و اهواز کشیده می شود تا ما بتوانیم در یک نیم روز گرم تابستانی در سالن همایشی بنشینیم و با ولع به چهره های خویش بنگریم و جلوه ای از خود را در یکدیگر یافته و نسخهای از کتاب« باراتاشویلیها و آلکثیر»، تالیف: امین قزلباشان ما را بهم پیوند دهد.
لاله گرجستانی