لازمه خروج مردم از بیتفاوتی اجتماعی این است که افراد احساس کنند در جامعه اثربخشی و اثرگذاری دارند. لازمه این احساس توزیع درست نقشهاست که بر اساس شایستگی باشد، نه بر اساس رانت، حزببازی و خویشاوندسالاری و نه ملاکهای خاص این روزها.
خیلی از مردم حتی آنها که دارای تمکن مالی هستند، این روزها احساس شادمانی نمیکنند؛ چرا؟ بهطور طبیعی در یک ساخت اجتماعی توسعهیافته یا با چشمانداز پیشرفت، بخشی از بودجه عمومی صرف تولید سرگرمی و تفریح میشود. مثلاً برای برگزاری مسابقات ورزشی، تولید فیلم و سریال و… برای سرگرم کردن و ایجاد نشاط اجتماعی هزینه میشود.
مردم نیز بخشی از درآمد خود را صرف کنسرت، سینما، سفر، موسیقی، غذا و دیگر سرگرمیها میکنند؛ بنابراین بخشی از هزینههای عمومی برای این است که جامعه شادمان باشد و مردم نیز از جیب خود هزینه میکنند تا شادمان بمانند. اما چرا مردم ایران دیگر مردم شادی نیستند؟ مردمی که به طنازی و خوشگذرانی شهره بودهاند. چرا ایران در مطالعات جهانی مرتبط با شادی و البته خوشبختی، رتبه نازلی دارد؟ شاید همه چیز به بسترهای تفریحی و سرگرمی مربوط نیست. رفاه اقتصادی و نبود دغدغههای معیشتی، حکمرانی خوب و بیفساد و… بیش از هر عامل دیگری در شادی مردم موثر است.
احساس نااطمینانی در عرصههای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی ایرانیان را از رتبههای واقعی شادمانی به قعر جدول اندوهگینها سقوط داده است. اگرچه آماری رسمی از میزان فقر در جامعه منتشر نمیشود، اما بر اساس آنچه اخیراً حسین راغفر، اقتصاددان، گفته، نیمی از جمعیت ایران زیر خط فقر مطلق هستند. تنها دغدغه این افراد تامین هزینههای ضروری زندگی است، اغلب چند شیفت کار میکنند، به بهداشت و آموزش درستی دسترسی ندارند و قطعاً به تنها چیزی که نمیاندیشند راههایی برای شادمانی است. این افراد روزبهروز ناراضیتر شده و کمرشان زیر بار مشکلات ابتدایی خمتر میشود.
طبق گزارش شادی جهانی ۲۰۲۴ که به مناسبت روز جهانی شادی منتشر شد، دانمارک، ایسلند و سوئد بعد از فنلاند به ترتیب در جایگاه دوم تا پنج قرار گرفتند. این کشور شمال اروپا و دیگر همسایگان شادش، از جمله دانمارک، ایسلند، سوئد و نروژ، همه در معیارهایی مشترکاند: امید به زندگی، سرانه تولید ناخالص داخلی، حمایت اجتماعی، فساد کم، سخاوت و مراقبت مردم از یکدیگر و نیز آزادی در تصمیمگیریهای کلیدی زندگی.
این ویژگیها، نشان میدهد که نگاه کلنگر به رفاه همه اجزای یک جامعه، باعث رضایت بیشتر شهروندان و افزایش احساس شادی در آنان میشود. بر اساس این گزارش سالانه که از سوی موسسه گالوپ، سازمان ملل و یکی از موسسات تحقیقاتی آکسفورد منتشر میشود، ایران در رتبه ۱۰۰ فهرست شادترین کشورهای جهان قرار گرفته است. افغانستان نیز که از زمان به قدرت رسیدن مجدد طالبان در سال ۲۰۲۰ همچنان در انتهای این فهرست ۱۴۳ کشور مورد بررسی قرار دارد.
گفته میشود که افزایش فقر معمولاً به عنوان نتیجهای از عوامل مختلف اقتصادی، اجتماعی و سیاسی رخ میدهد. عواملی مانند بیکاری بالا، عدم دسترسی به آموزش و بهداشت، فساد و تفاوتهای طبقاتی میتوانند به افزایش فقر و ناشادمانی افراد منجر شوند.
سیاستهای نامناسب، توزیع ناعادلانه منابع و عدم توجه به نیازهای اقتصادی پایدار نیز میتوانند در این راستا تاثیرگذار باشند. از طرفی ثروت میتواند به میزانی به شادمانی کمک کند که اساسیترین و اولیهترین نیازهای زندگی فراهم شوند. اما بیشتر از آن، عواملی مانند روابط اجتماعی، سلامت روحی، احساس ارتباط اجتماعی و معنویت هم موثر هستند؛ بنابراین اگرچه ثروت میتواند کمککننده باشد، اما به تنهایی نمیتواند منبع اصلی شادمانی باشد. با این مقدمه این پرسش مطرح میشود که برای شادمان کردن جامعه چه کاری از دست سیاستمداران برمیآید؟ احمد بخارایی، مدیر گروه مسائل و آسیبهای اجتماعی انجمن جامعهشناسی ایران و استاد دانشگاه، به پرسشهایی درباره دلایل کاهش شادمانی در میان ایرانیان پاسخ داده است.
رضایت نباشد، نشاط نیست
احمد بخارایی، جامعهشناس،میگوید: «نشاط اجتماعی یا شادی اجتماعی پیوند تنگاتنگی با رشد اقتصادی و رفاه اجتماعی در هر جامعه دارد. در جامعه ما نشاط اجتماعی کمی وجود دارد و از میانگین جهانی آن کمتر است. از سال ۲۰۰۵ تاکنون شادمانی ایرانیان بر اساس گزارش سازمان ملل متحد سیر نزولی داشته و در بین ۱۳۵ کشور رتبه ۱۰۰ را داریم. اگر نشاط اجتماعی را در جهان به چهار بخش خیلی زیاد، زیاد، متوسط و کم تقسیم کنیم، ایران جزو گروه چهارم قرار میگیرد.
به ظاهر شاید بتوان گفت که در جامعه عناصری که نشاطبخش باشند کم و بیش وجود دارند؛ از جمله در شهرها فضای سبزهای نسبتاً خوبی میبینیم که در فرصتهای کوچکی که نصیب خیلی از خانوادهها میشود به مسافرت میروند. آنها یا به محل زادگاه خود سفر میکنند که اغلب مناطق خوشآبوهواست یا به مناطق شمالی و جنوبی میروند. در فرهنگ ما شبنشینیها و مهمانیها کموبیش نسبت به چیزی که در خارج در بین خانوادهها میگذرد، رواج بیشتری دارد؛ پس در اینجا در یک نگاه سطحی، شکلی و فرمی به نظر میرسد عناصر نشاطبخش در بین خانوادهها وجود دارد؛ اما چرا میزان نشاط اجتماعی نسبت به چیزی که در جهان وجود دارد، کمتر است؟ پس نشاط اجتماعی فراتر از چیزهایی است که در ظاهر میبینیم. وقتی بحث نشاط اجتماعی میشود، احساس شادکامی احساس خیلی مهمی است؛ یعنی ارزیابی که فرد از خود دارد و در نهایت میخواهد درباره خود و پیرامونش قضاوت کند. احساس شادکامی یکی از شاخصهای نشاط اجتماعی است و رضایتمندی و احساس خشنودی یک شاخص دیگر است؛ یعنی آن روی سکه نشاط اجتماعی رضایت اجتماعی است و اگر رضایت اجتماعی، وجود داشته باشد افراد در جامعه احساس بودن و زنده بودن میکنند.
یکی از نشانههای زنده بودن مشارکت داوطلبانه یا غیرداوطلبانه است، اما در جامعه ما دیده میشود که کموبیش یک نوع بیتفاوتی اجتماعی وجود دارد و در این بیتفاوتی اجتماعی افراد منافع فردی خود را به منافع جمعی ترجیح میدهند. پس در جایی که شاهد وجود بیتفاوتی اجتماعی هستیم معنی آن این است که رضایت اجتماعی در حد مطلوب نیست و در جایی که رضایت اجتماعی در حد مطلوب و بهطور متوسط وجود نداشته باشد یعنی نشاط اجتماعی نیست. اینها حلقههای بههمپیوسته یک زنجیرند. بیتفاوتی اجتماعی مولفهها و ابعادی دارد و اگر بیتفاوتی اجتماعی را مترادف با افسردگی اجتماعی بگیریم، در اصل بیانگر یک حالت بیاحساسی است؛ یعنی احساس فرد به جامعه و پیرامونش تعلق نمیگیرد و دیگری به عنوان یک موجود زنده و شهروند کمتر مورد التفات فرد واقع میشود و فرد بیشتر در خودش گرفتار و غرق است.
یکی از ابعاد بیتفاوتی اجتماعی بیاحساسی است. یکی از ابعاد دیگرش بدبینی است؛ یعنی داوری که فرد درباره دیگران میکند به نحوی توام با بدبینی است و کمتر اثری از نگاه مثبت به پیرامون وجود دارد. بعد سوم بیمیلی است و اینکه فرد احساس میل و علاقه در خود نمیکند تا با پیرامونش ارتباط خیلی پویا، زنده و تعاملی برقرار کند. این سه بعد حکایت از سه موضوع دارد؛ بیاحساسی درونیات فرد را بیان میکند و احساسش را میگوید، بدبینی منطقه قضاوت ذهنی را میگوید. بیمیلی توجه فرد به بیرون از خودش را میگوید در واقع در همه حال واحد تحلیل فرد است یا درون، احساسش، نگاه، ذهنش یا توجهش به پیرامونش. در هر سه بعد واحد تحلیل فرد است.
افسردگی اجتماعی
آنچه در جامعه ما دیده میشود هر سه بعد این افسردگی اجتماعی است. به بیان دیگر بیتفاوتی اجتماعی در جامعه دیده میشود. یکی از جلوههای مشارکت، مشارکت سیاسی است. در آخرین انتخابات مجلس دوازدهم در اسفند ۱۴۰۲ حدود ۴۱ درصد مشارکت کردند؛ با وجود اینکه در شهرستانها روابط قومی و قبیلهای کاندیداها با مردم ایجاب میکند که افراد با میل و شوق زیادی به صحنه بیایند، اما باز هم نیامدند.
در دور اول انتخابات ریاستجمهوری در تیرماه ۱۴۰۳ نیز مشارکت ۹/۳۹ درصد یعنی کمترین میزان مشارکت در تاریخ انتخابات کشورمان. حتی کسانی که در دور دوم مشارکت کردند که برخیشان در دوره اول مشارکت نکرده بودند، با شوقوذوق نیامدند بلکه با نگرانی، تردید، شک و دودلی و یأس و ناامیدی به صحنه انتخابات وارد شدند. مشارکت افراد در NGOها با توجه به جمعیت ۸۰ میلیونی ایران و فرهنگ نوعدوستی که به لحاظ دینی تبلیغ میشود و خیریهها و سمنها در حد اندکی است. این بیتفاوتی اجتماعی و افسردگی اجتماعی طبعاً یک نوع بیقیدی اجتماعی را نیز به دنبال دارد که ریشه در بیاحساسی دارد؛ یعنی تمام این مفاهیم که به هم پیوستهاند همه پا به صحنه تحلیل میگذارند. از نشاط اجتماعی که شروع میشود باز به بیقیدی اجتماعی میرسیم.
بیتفاوتی اجتماعی یا بیقیدی اجتماعی یا احساس عدم رضایت تحت تاثیر عواملی است. در جایی که اعتماد اجتماعی کاهش مییابد، به دنبالش مشارکت هم کاهش مییابد، در نتیجه رضایت اجتماعی کاهش پیدا کرده است. به این دلیل اعتماد اجتماعی کاهش مییابد که شهروندان تصور میکنند پاداش لازم را از جانب مدیرانشان تا مدیران ارشد و کلان که نظام حکمرانی است دریافت نمیکنند؛ یعنی بر اساس شایستگیها و تواناییهایشان پاداش لازم را از جامعه دریافت نمیکنند و فرد توانا و کمتر توانا فرق چندانی ندارند و چیزی که تعیینکننده است گویی رانت و رابطه است که اینها در بحث اعتماد اجتماعی خیلی مهم است. وقتی فرد این ملاحظات را داشته باشد تصور میکند اثربخشی اجتماعی ندارد.
یعنی اگر کاری هم میکند، چون مابهازا و پاداش مناسبش را دریافت نمیکند و ممکن است در خیلی از موارد برایش مانع ایجاد کند، تصور میکند اثربخشی اجتماعی ندارد. در شرایطی که افراد در یک جامعه تصور کنند با یک محرومیت نسبی مواجهاند، یعنی نمیتوانند از فرصتها بهطور برابر با دیگران استفاده کنند، احساس عدم اثربخشی و محرومیت نسبی جامعه را به سمتوسوی بیهنجاری و آنومیک میبرد؛ یعنی وقتی از شادی و نشاط اجتماعی صحبت کرده و ریشهیابی میکنید، سر از شرایط آنومیک درمیآورید. شرایط آنومیک باعث میشود نشاط اجتماعی احساس نشود و وقتی نشاط اجتماعی کاهش مییابد شرایط آنومیک افزایش مییابد؛ یعنی این دو برای هم نقش علت و معلولی دارند و یک بار این علت آن است و بار دوم آن علت این است؛ مثل یک دور که دور علت و معلولی است.
نشانههای فروپاشی اجتماعی
شرایط آنومیک و بیهنجاری یکی از نشانههای فروپاشی اجتماعی است. اگر افراد یک جامعه مقید نباشند هنجارها را رعایت کنند و هنجارها آنقدر قوی و مقتدر نباشند که افراد را به سمت خود جذب کنند شاهد شکلگیری شرایط آنومیک در یک جامعه هستیم که انگار افراد در خلأ رها شدهاند و گروه مرجع ندارند و این نشاندهنده یک نوع گسست اجتماعی است؛ یعنی افراد در این جامعه به هم پیوند نمیخورند و اصطلاحاً چسب اجتماعی وجود ندارد. پس وقتی میخواهیم نشاط اجتماعی را تحلیل کنیم با این دسته از مفاهیم سروکار داریم تا جایی که به شرایط آنومیک در یک جامعه میرسیم.
لازمه خروج مردم از بیتفاوتی اجتماعی این است که افراد احساس کنند در جامعه اثربخشی و اثرگذاری دارند. لازمه این احساس توزیع درست نقشهاست که بر اساس شایستگی باشد، نه بر اساس رانت، حزببازی و خویشاوندسالاری و نه ملاکهای خاص این روزها. هر وقت جامعه، متولیان و سیاستمداران به این نتیجه رسیدند که یک فرد متخصصی که گرایش سیاسی خاص ندارد برای یک پست مرتبط با تخصصش ارجح است نسبت به فردی که ارتباطی به حزب خاصی دارد، اما تجربه و تخصص لازم را ندارد، یعنی در جامعه احساس اثرگذاری را در افراد زنده کردند، وقتی این احساس اثرگذاری در افراد زنده شود از مرز بیتفاوتی خارج میشوند و احساس مسئولیت میکنند و در اینجا تصور میکنند که محرومیت و تبعیض کمتر وجود دارد و وقتی این احساس در افراد شکل بگیرد اعتمادشان نسبت به جامعه افزایش مییابد و وقتی اعتماد افزایش یابد مشارکت بیشتر میشود و وقتی اعتماد و مشارکت بیشتر میشود فرد تصور میکند یک موجود اثرگذار است و از زندگیاش رضایت نسبی دارد و وقتی از زندگیاش رضایت نسبی داشته باشد احساس نشاط میکند؛ یعنی نشاط اجتماعی با احساس رضایت یک پیوند تنگاتنگ و گسستناپذیر دارد؛ به همین خاطر میبینید افسردگی اجتماعی که در جامعه ایران هست ناشی از همین احساس نارضایتی است و افراد خیلی ناراضی هستند، با اینکه ممکن است درآمدشان کفاف زندگیشان را بدهد و در طبقات بالا هم باشند، ولی احساس رضایت نیست.
ممکن است شبنشینی، تفریح و بگو بخند هم داشته باشند، تغذیهشان خوب باشد؛ اما سطح توقعشان پاسخ نگرفته که این سطح توقع در گرو این مفاهیم است. الناس علی دین ملوکهم؛ مردم الگوبرداریشان از صاحبان قدرت و ملوکشان است. اگر ما میگوییم؛ مردم باید نشاط علمی، دینی داشته باشند، حقشان این است که نشاط اجتماعی داشته باشند.
باید از بیتفاوتی خارج شوند و احساس رضایت از خود، زندگی و پیرامونشان داشته باشند. به اضافه اینکه باید اعتماد نیز داشته باشند. درجه اول اعتماد، اعتماد به ساختارهاست که خیلی مهم است، اعتماد فقط رابطه اعتمادی بین همسایه با همسایه که نیست. اعتماد به ساختارها مهم است، از جمله ساختار سیاسی. یعنی باید مردم مطمئن باشند که ساختار سیاسی با آنها صادقانه رفتار میکند. در این صورت است که مردم دعوت به مشارکتها در فعالیتهای اجتماعی را میپذیرند. در این صورت است که مردم دیگرخواهی و نوعدوستی را میپذیرند و پیشقدم میشوند. اگر صاحبان ملک و ملوک، اگر نظام حکمرانی دیگردوست و دیگرخواه باشد؛ یعنی شهروندخواه و شهرونددوست باشد، تبعیض، خودی و غیرخودی، مرید و غیرمرید نکند، شرایط بهبود پیدا میکند. بین شهروندان نباید این نوع تقسیمبندی را داشته باشد، دیگرخواه باشد و فقط منافع حزبی، جناحی و گروهی خودش را مدنظر نگیرد. یعنی دیگرخواهی و شهروندخواهی این احساس را به مردم منتقل میکند که دیگرخواه و نوعدوست باشند. مردم بر روش و رویه صاحبان قدرت خودشان هستند.»