حذف رادیکال اساتید نشانه استیصال است

یک فعال سیاسی می‌گوید: تجربه نشان می‌دهد که اساتید و دانشجویان سمپاتی که به دانشگاه تزریق می‌شوند، ممکن است در ابتدا دارای منش و هویت و مواضع ایدئولوژیک خاصی باشند، و سرشار از عصبیت باشند، اما این سنگ‌های خارا به مرور زمان و بعد از چند ترم، صیقل می‌یابند و تیزی‌های آنان گرفته می‌شود و بعد از مدتی تبدیل به کسانی می‌شوند که باید به اخراجشان اندیشید.

مشروح گفت و گوی جماران با محمدرضا تاجیک رئیس مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری در دوران اصلاحات در پی می‌آید:

برخی سخن از اخراج سریالی اساتید دانشگاه می‌گویند. این اخراج‌ها چه تبعاتی در پی خواهد داشت؟
از نظر من، اخراج اساتید یا به بیان دیگر حذف رادیکال اساتید نشانه استیصال است. استیصال همواره، همراه با نوعی انجماد و بستارمندی و تصلب رادیکال و فزاینده همراه است. نظم و نظامی که دچار استیصال می‌شود از هر چیزی می‌ترسد.

به تعبیر اخوان ثالث، «از سیلی‌زن و از سیلی‌خورده و حتی از تصویر روی دیوار می‌ترسد.» از بی‌آزار می‌ترسد، از آزاردهنده می‌هراسد، از خم ابرو و پیچش مو می‌ترسد، شب می‌ترسد و روز می‌ترسد. چنین قدرتی از آن رو که به این نتیجه رسیده دیگر نمی‌تواند خطی بنویسد که دیگران بخوانند، دیگر نمی‌تواند نوشتار و گفتار خود را در سطوح مختلف جامعه جاری و ساری کند، دیگر نمی‌تواند نگاه و احساس و ذهن مردمان را به تسخیر خود درآورد؛ بر این خیال و وهم می‌شود که مشکل در جایی دور و برون از قلمرو قدرت شکل می‌گیرد، مشکل کسانی هستند که پژواک سخن و صدا و خط آنان نیستند و همچون خرمگسی بر روی نگاه و ذهن دانشجویان و مردمان می‌نشینند، آنان را افسون و به تسخیر خویش درمی‌آورند و امکان امتداد و خوانده‌شدنِ خط را از آنان سلب می‌کنند.
اخراج اساتید بی فرجامی و بدفرجامی را به همراه دارد
به اعتقاد من، مرحله اخراج و حذف رادیکال، مرحله فراتر از آن چیزی است که «آگامبن» آن را مرحله «حذف ادغامی» یا «ادغام حذفی» می‌نامد. در این مرحله، قدرت با تلنگر تجربه واقف می‌شود که دیگر قادر نیست انسان‌ها را در خود ادغام و مستحیل کند. آنان را به رنگ و زبان و مرام و منش خویش بیاراید؛ لذا یک راه در مقابل خود می‌یابد و می‌بیند: راه حذف رادیکال.
اگرچه ممکن است در ذهن رهروان این راه که می‌روند، سوی شهر و باغ و آبادی باشد. اما بی‌تردید این خیال خامی است و این راه جز سوی خرابه و ویرانه نیست، این راه، راه بی‌برگشت و بی‌فرجام و بدفرجامی است، این راه به سوی شهر و باغ و آبادی نیست. این راه به سوی بقا و اعتلای قدرت نیست. این راه به صورت هولناکی سوی دره‌های دهشتناک نابودی است.
استاد و دانشگاه محدود به نهاد نیست
تمرکز و خالص‌سازی و خودی‌سازی قدرت که از چند سال پیش آغاز شده، مبتنی بر یک هراس بزرگ معطوف به بقاء است. امروز برای بسیاری کاملا واضح و مبرهن است که عده‌ای عزم آن کرده‌اند که با هر هزینه‌ای پروژه همگون‌سازی و شبیه‎ سازی دانش و دانشجو و استاد را محقق سازند. ولی چالشی که با آن مواجه‌اند این است که امروز نهاد دانش و دانشگاه محدود و محصور به فیزیک و مکان و نهاد خاص نیست؛ امروز استاد و دانشگاه محدود و محصور به نهاد رسمی نیستند.
امروز تمام جامعه، تمام ساحت جامعه تبدیل به دانشگاه شده است. امروز از کوچکترین سلول جامعه دانش می‌جوشد یا به تعبیر زیبای «رانسیر»، «امروز با معلم‌هایی مواجه هستیم، که بدون کلام می‌آموزند و آگاهی را نشر می‌دهند.» امروز آن پسربچه و دختربچه‌ای که در سطل زباله روزی خود را می‌جویند، معلم و استاد جامعه هستند. آنان با سکوتشان و بدنشان و رنجشان و نگاهشان از بی‌عدالتی‌ها، کژکارکردی‌ها، سوء‌مدیریت‌ها، فسادها، ناکارآمدی‌ها و… با ما سخن می‌گویند. با این اساتید چه باید کرد؟ شاید بگویند آنان را نیز باید از جامعه اخراج کرد.
بنابراین، حذف استاد و دانشجو به هیچ وجه نمی‌تواند درِ رحمتی به روی اصحاب قدرت بگشاید و مرهمی بر زخم‌های مشکلات آنان بگذارد. زیرا حل مشکل در گرو اخراج «دانش» و «معرفت»، از یک سو، و اخراج هر آنکس که به نحوی از انحاء در نقش دانشجو و استاد ظاهر می‌شود است. تا وقتی دانش هست، دانشجو و استاد هست، و تا وقتی این سه هستند آگاهی و نقد هست.
اشاره داشتید با حذف اساتید نمی‌توان مشکل را حل کرد. یعنی به نظر شما با حذف اساتید بیشتر مشکل را به وجود می‌آوردند؟
از یک نگاه بیرونی طبیعتاً اینطور است، ولی باید وارد زیست‌جهان کسانی شد که مجری چنین تدبیری هستند. مشکل در ساحت این زیست‌جهان رخ می‌دهد. کارگزاران در زیست‌جهانی می‌زیند که به حکم آن این نوع اساتید صدای بیگانه هستند و بقای قدرت آنان را با چالش مواجه می‌کشند. این نوع اساتید صدای متفاوت از صدای قدرت را ترویج می‌دهند، این نوع اساتید مثل خرمگسی (همچون سقراط) هستند که روی ذهن دانشجو می‌نشینند و او را منحرف می‌کنند.
بنابراین، باید حذف شوند، کسانی که نقش خرمگس یا نقش واسطه‌های صدای دیگران را بازی می‌کنند باید جام شوکران را بنوشند، باید اساتید اهلی و دست‌آموز، هر چند با عمق علمی و نظری و تجربی کمتر، جایگزین اساتیدی که نمی‌توانند یا نمی‌خواهند پژواک صدای حاکم در دانشگاه‌ها باشند، بشوند. اما اینان سخت غافلند عمارتی که می‌کنند، آن عمارت نیست ویران می‌کنند و غافلند که دیری نخواهد پایید که همان اساتید و دانشجویان خودی را باید مشمول و موضوع طرح اخراج خود قرار دهند، زیرا در مواجهه با دانش و معرفت دچار دگردیسی حال و احوال شده‌اند.
تجربه نشان می‌دهد که اساتید و دانشجویان سمپاتی که به دانشگاه تزریق می‌شوند، ممکن است در ابتدا دارای منش و هویت و مواضع ایدئولوژیک خاصی باشند، و سرشار از عصبیت باشند، اما این سنگ‌های خارا به مرور زمان و بعد از چند ترم، صیقل می‌یابند و تیزی‌های آنان گرفته می‌شود و بعد از مدتی تبدیل به کسانی می‌شوند که باید به اخراجشان اندیشید.
بنابراین، این راه به ناکجاآباد است. در یک مقطعی در بلوک شرق بعد از انقلاب ۱۹۱۷ این طرح اجرا شد و اساتید را از دانشگاه‌ها اخراج کردند همچنین دانشجویان خاص را اخراج کردند. حتی دروسی همچون آمار را حذف کردند، چون معتقد بودند رشته‌ای امپریالیستی و بورژوایی است. برخی اساتید را به سیبری تبعید کردند و بعضاً حذف فیزیکی کردند و بسیاری از رشته‌ها را به عنوان رشته‌های امپریالیستی و لیبرالیستی حذف کردند. کشور‌هایی که این مراحل را از سر گذراندند ره به کجا بردند؟ آیا موفق بودند؟ حداقل این تجربه را باید اصحاب قدرت از کشور‌های دیگر داشته باشند که به یقین دریابند آیا در این ره که می‌روند به مقصودی که دارند خواهند رسید یا حاشیه جامعه را فربه‌تر می‌کند و نفرت را در اعماق جان و دل اکثریتی از مردم نشت و رسوب می‌دهند؟
عقل حکومتی حکم می‌کند که نباید به قول اسماعیل‌خویی، «خرمن خرمن نفرت کاشت تا خرمن خرمن خشم برداشت کرد». اینان غافل از آن هستند که این خشم و نفرت خفته یک جایی سرباز می‌کند و از یک روزنه‌ای عبور می‌کند و با پدیده‌ای مواجه خواهند شد که در هیچ چارچوب تحلیلی و تخمینی آنان نمی‌گنجد. حکم تئوری بقا در رژیم گذشته هم این بود که اپوزسیون خود را، اعم از چپ مارکسیستی و مسلمان را تا جایی که ممکن است جذب یا جذب ادغامی باید کرد.
در شرایط کنونی، آستانه تحمل اربابان قدرت هر لحظه پایین‌تر می‌آید و واهمه من این است که زمانی خویشنن را در آئینه ببینند و دگر خود بپندارند و در حذف خویش نیز بکوشند. وضعیتی که به‌وجود آمده مثل کارتون پلنگ صورتی است. پلنگ صورتی اتاق را جارو می‌کرد، جارو برقی نخست آشغال‌ها را جمع می‌کند، سپس اثاث خانه و حتی خود خانه هم در خود فرو می‌برد، بعد درختان و خانه‌های اطراف را در خود فرو می‌برد و بعد به کره زمین می‌رسد. بعد پلنگ صورتی را فرو می‌برد و بعد دسته‌اش به خودش برمی‌گردد و خود را هم فرو می‌کشد. انتهای کارتون همه چیز سفید می‌شود.
به نظر من، انتهای این پروژه حذف و طرد هم چیزی باقی نمی‌ماند. اگر می‌خواهند با چنین وضعیتی مواجه نشوند، باید آستانه تحمل خویش را بالا ببرند و به صدا‌های ناهمخوان و ناجور گوش فرادهند. صدا‌هایی که آنان را آزار می‌دهند، صدا‌هایی که به نوعی ناهمساز و ناهمخوان هستند، باید به رسمیت شناخته شوند. قدرتی که نمی‌تواند صدای ناهمخوان و ناهمساز را بشنود، در معرض خطر و خودبراندازی است و شاید تعبیر خودبراندازی اینجا معنا پیدامی‌کند، در این مسیری که گام گذاشته‌اند، هر قدم که برمی‌دارند درون پروژه خویش محو می‌شوند. یک زمانی باید بایستند و تاملی کنند که در کدامین راه پا گذاشته‌اند و در پس و پشت خود چه ویرانه‌هایی به‌جا گذاشته‌اند و در آینده به کجا خواهند رسید.
هدف از این اقدامات چیست؟
کاملاً مشخص است. این پروژه‌ای کلان است و یک پروژه استراتژیکِ معطوف به بقاست.
بقای قدرت و گفتمان حاکم و عاملان و حاملان آن. این موضوع با انتخابات ریاست جمهوری رقم خورد و بعد در انتخابات مجلس تکمیل شد، و دیری نپایید که به سطوح و لایه‌های زیرین‌تر تسری یافت.
بنابراین، به نظر من، تنها یک هراس معطوف به بقا می‌تواند دست اندکار تدوین و اجرای چنین طرح‌هایی باشد. نتایج یک پیمایش نشان می‌دهد هر چه سطح سواد بالاتر می‌رود فرد مخالف‌تر می‌شود یعنی یک رابطه معنادار بین سطح سواد و مخالف‌شدن و نقد شرایط وجود دارد. شاید این واقعیت آنان را بر این اندیشیده کرده که نهاد دانشگاهی را به خود رها نکنند، زیرا همانطور که استالین زمانی گفته بود، ضدانقلاب دریافت می‌کنند. با این ذهنیت به این نتیجه رسیده‌اند که باید کل سیستم را عوض کنند.
دانشگاه رکن مهم جامعه به شمار می‌آید. به نظر شما با حذف اساتید دانشگاه، امکان دارد برخی خواسته یا ناخواسته در پی تنش باشند؟
کاملاً محتمل است و این احساس را قدرت حاکم نیز شدید دارد و می‌بینید که از چندی پیش که در آستانه سالگرد وقایع سال گذشته هستیم چه تمهیداتی امنیتی در سطح شهر پیاده شده است و به چه شکل چشم نظارتی و کنترلی قدرت شهر، و مراکز مختلف شهر را کنترل می‌کند، و این تمهید و تدبیر در آینده به طور محسوس‌تری خود را نشان خواهد داد.
همیشه هراس از رخدادی در راه در مباحث برخی اهالی قدرت نمایان است، آنجا که احساس می‌کنند در آینده با خیزش جدیدی مواجه می‎ شوند و آتش‌به اختیار‌ها را مهیّای مقابله می‌کنند. تردیدی نمی‌توان داشت که مماشات در برابر مسأله حجاب ریشه در همین تحلیل و تخمین شرایط ملتهب دارد. فعلا تمام تلاش آن‌ها معطوف به این مهم است که از این دوران آستانه‌ای به سلامت عبور کنند.
این تلاش بیشتر باعث می‌شود صورت مسأله پاک شود یا خود مسأله؟
بله، خود را قاصر از این می‌بینند که اصل مطلب و بنیان مطلب را تمهید و تدبیر کنند و به عوارض و صورت‌ها نگاه دارند. برای نمونه، از آنجا که، خود را قاصر نشر و رسوب فرهنگ حجاب می‌بینند، لاجرم با این پدیده فیزیکی و امنیتی برخورد می‌کنند، و با این اقدام حجاب را به یک امر سیاسی و تاکتیک و تکنیک مقاومت تبدیل می‌کنند.
این شعله زیر خاکستر است؟
پاسخ سخت است. به نظرم می‌رسد، روند و فرآیند جنبش‌ها و خیزش‌ها در جامعه امروز ما به علل مختلف که در اینجا مجال تأمل در آنان نیست، میل به رادیکالیزه‌شدن دارند. بعید می‌دانم جنبش‌ها و خیزش‌های محتمل در آینده، صورت و سیرتی مدنی و دموکراتیک داشته باشند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *